در دل جنگل انبوهی، کلبهای کوچک و چوبی بود. پیرمردی با موهای سپید و ریشی بلند در آن زندگی میکرد. او روزهای خود را با نواختن کالیمبا، ساز کوچکی از چوب و فلز، سپری میکرد. صدای دلنشین کالیمبا در میان سکوت جنگل میپیچید و به جان هر موجود زندهای که آن را میشنید آرامش میبخشید.پیرمرد از کودکی به موسیقی علاقه داشت. او کالیمبا را خودش ساخته بود و با نواختن آن، احساسات درونی خود را بیان میکرد. گاهی اوقات، حیوانات جنگل نیز به دور او جمع میشدند و با دقت به نوازشهای ملایم او گوش میدادند. سنجابها روی شاخهها میپریدند، پرندگان در آسمان آواز میخواندند و روباهها با احتیاط به او نزدیک میشدند.پیرمرد میگفت: “موسیقی زبانی است که همه موجودات آن را میفهمند. وقتی کالیمبا مینوازم، با همه موجودات طبیعت ارتباط برقرار میکنم.”پیرمرد با نواختن کالیمبا، نه تنها به خودش بلکه به همه موجودات اطرافش شادی و آرامش بخشید. او ثابت کرد که موسیقی میتواند پل ارتباطی بین انسان و طبیعت باشد.
دیدگاهتان را بنویسید